۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

خاطره ای از یک شهید

فصل سرما بود. خردسال بودم و تشنه بازی های کودکانه. در خانه پدر بزرگم در هرات همراه با دیگرکودک های فامیلم روزانه مشغول بازی بودیم. اما یکی بود، همیشه مراقب ما بود. با قد بلند، باریک اندام، چهره سفید، چشمان نافذ، لب های  خندان و ته ریش. به ندرت از خانه بیرون میرفت. کودکان دیگر از طرف صبح روانه مسجد میگردیدند، تا قرآن مجید را نزد ملای مسجد بیاموزند. اما من از آنجائیکه هنوز یکسال از برگشتنم به میهن آبائی نمیگذشت، هنوز بشکل درست به زبان فارسی، رسم و آئین خود آشنا نبودم، تنها به خانه می ماندم.  او که حرفه اش آموزگاری بود. مرا با شیوه خاص خود، که برایم دلچسپ نیز بود، مرا الفبا فارسی، قرآن مجید و دیگر اصول دین می آموختاند.
بعدا از مدتی او با خانواده اش روانه دیار هجرت گردید. از آنجا او مانند هزارها جوان آن روزگار به صف مدافعان وطن پیوست. عاشق وطن، مردم و فرهنگ خود بود. گاه با دیگر جوان ها در صف مبارزه و جهاد بود و گاه در دیار هجرت مشغول آموزش کودکان هموطن خود.
سال 1366 خورشیدی بود. رخصتی تابستانی بود و طبق معمول ما به هرات رفتیم. یکی از اقوام ما خبری از آن جوان برای مادرم آورد. گویا آن جوان در حین برگشت به صف مدافعان وطن مفقود گردیده. تلاش ها برای یافتنش شروع شد. اما متأسفانه هرچند تلاش کردیم. بی فایده بود. از دیار هجرت گرفته تا کابل. هیچ اثری از او پیدا نشد. تا روزی یک از بستگان ما خبری از زبان یک همرزمش آورد. قرار شد، که من به دیدن آن همرزمش بروم. آن همرزمش زخمی شده بود. به شکل مخفی در شرق هرات انتقال داده شده بود. تا تداوی گردد. او چنین گفت:
-         شب هنگام بود. در هنگام برگشت به جبهه در مسیر ایشان راه بندی شده بود. جنگ سختی آغاز شد. یک تعداد شهید شدند. یک تعداد زخمی و یک تعداد هم شروع به عقب نشنی کردند. من هم زخمی شده بودم. تا حد امکان دشت سمت غرب را پیمودم. تا جائیکه دیگر توان راه رفتن نداشتم. روز بعد حدود ساعت ده بود. او هم از سمت شرق آمد. او دید که من زخمی ام. تابستان گرم بود و دشت بدون آب. زخمم را از نو بست. او از جیبش چند دانه خیار کوچک به من داد و گفت:
-         اینرا بخور تا نیروهای موتور سواربه کمک بیایند. میخواست نزدم بماند. اما به اصرار من و ردیابی نشدن توسط طیاره های دشمن او به راهش به سمت غرب ادامه داد.......
این آخرین دیدار همرزمش با او بود. اما در ذهنم آخرین خاطره او این طور است.
 در یک زمستان. من در هنگام بازیهای کوکانه در جوی آب افتاده بودم. او با چهره خندانش کمکم کرد. بعد از آن او در پله مقابلم در کرسی نشسته بود. از من پرسید:
-         چیزی گم نکردی؟ 
-         نی ماما جان چیزی گم نکردُم.
-         خوب سیل کن.
-         نی ماما جان.
در حالیکه تبسم بر لبش بود. دست به جیبش برد. چیزی از آن بیرون آورد. ساعتم بود. و هر دوی ما خندیدم.

روح مامایم  و تمام شهدای راه آزادی افغانستان شاد باد!

۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

پسرک بوت پاک

تابستان سال قبل من در مقابل دروازه میدان هوایی هرات در داخل موترم منتظر مسافری نشسته بودم. هوا گرم بود. آن هم از نوع هراتی اش همراه با باد های صدو بیست روز.

 پسر خورد سالی با لب خندان و طبراق به دوش  به سوی من آمد و تقاضای رنگ نمودن بوت های من را نمود. از آنجائیکه بوت هایم قابل رنگ نبودند، برایش گفتم که رنگ نمیخواهد. بوت هایم رنگ نمیشوند. باز هم پسرک اصرار نمود. بوت هایم را برایش نشان دادم. گفتم این ها رنگ نمیشوند. اما پسرک خیلی  به کارش علاقه داشت. با زیرکی کودکانه اش برایم دلیل میآود، که یک نوع رنگ دیگر را استفاده میکند. من برایش چند پولی دادم. گفتم اینرا بگیر. بعد با تعجب به سویم نگریست وگفت:

- ماما جان بوتا خور بدیم که رنگ کنم.

- ماما جو بوتا مه رنگ نمیشه. پول از تو باشه.

- ماما جان ای پول حلاله، بری من بحل داری.

-حلال، حلال.

- حالی بوتا ره رنگ نکنم.

- نی ماما جو رنگ نمیشه. اگر رنگ میشد، بره تو میدادُم که رنگ کنی.

بعد با لبخندان در حالیکه به سوی مشتری دیگر میدوید. صدا زد.

- بحل داری ماما. گفتم:

-ها بحل دارم.

بعد از رفتن پسرک من غرق همت و دینداری این پسرک خورد سال شدم. بعد به فکر خانواده شریف و با حیثیت این پسرک شدم. صد ها آفرین را بر خانواده اش فرستادم. اگر از روی فقر نمیتوانند، جگرگوشه شان را به مکتب روان کنند. اما فرق حلال و حرام، پول مفت و آبله کف دست را به پسر خورد سالشان آموختانده اند.

از آن وقت من و آن پسرک باهم دوست شده ایم. هرگاه گذرم به میدان هوایی هرات بی افتد. پسرک دویده به نزدم میآید. چند لحظه با او گپ های کودکانه میزنم. تا بتوانم اورا به دنیا اش برای مدت کوتاهی هم شده برگردانم. فقط یگانه چیزی که مرا به دیدن این پسرک خوشحال میکند، لب های همیشه خندان اوست.


۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

عید

سالها از مهد فرهنگ خود دور بودم. چه فرهنگ من  خوب باشد چه بد.  فرهنگ من، هویت من هست و هویت هم یک واقعیت. کتمان آن گناه بزرگ ویا خودکشی.
دو سال قبل بعد از یک مدت طولانی مهاجرت ناخواسته، در هوا و دمدمه عید فطر خود را در بین مردمم، شهرم و میهنم میدیدم. جُنب و جوش در زن و مرد و از کودک تا پیر نمایان بود. چهره ها همه نوید داشتند. چه از بزرگسالان که خسته گی از جنگ های ناخواسته را در خود هنوز داشتند و چه کودک و نو جوان  که آن تجربه را حد اقل کمتر داشته اند. یکباره یادم آمد، که من هم گرچه تا اندازه غرب زده شده ام. اما به گفته مولانا بلخی " باز جوید روزگار وصل خویش" آمده ام که خود را به آن گمشده وصل نمایم. شام روز اخیر رمضان است. خود را در یک  چوک/ میدان میبینم. پیاده رو و دوکانیکه در همسایه گی یک دواخانه در نبش شمالی این میدان واقع است، برایم خیلی آشنا میباشد. قدم به داخل همان دکان آشنا گذاشتم. اما داخل دکان برایم بیگانه بود. یگانه چیزی که برای من آشنا بود فقط کوچکی فضای آن دکان بود. هر چه نگاه های خود را به صُفه های این دکان خیره میکردم، اثری از مهدی سهیلی، امیر عشیری، سعدی، حافظ، انگلیسی در 900 ساعت، فرهنگ فارسی عمید و فرهنگ حییم دیده نمیشوند. رنگ های زیادی چشم هایم را خیره میکنند. اما برایم جالب نیستند. هرچه که چشم هایم میبینند، چیزی جز از بوت های رنگارنگ نبودند. زنانه، مردانه و کودکانه. از دکان بیرون آمدم. مقابلم سمت جنوب است. هرچه به آن سمت میدان خیره میشوم، از سینما هم خبری نیست. یکباره یادم آمد، که زمان زیادی از آن وقت گذشته. آن دورانیکه ساختمان یگانه سینمای شهر پر ابهت مینمود. ولی در آن وقت هم  از فلم در آن خبری نبود. آن استاد کتاب فروش با چهره خندانش هم دیگر با ما نیست. حتی کتاب های را که مخفیانه برای بعضی ها به کرایه میداد، نیز وجود ندارند. اما هنوز در ذهن من همه این ها وجود دارند. یادم آمد، که در آنوقت ها تنها یگانه الهام و سرگرمی (نو) جوان های آن دوره همان کتاب فروشی بود و بس.  یکباره یادم آمد که فردا عید است. من هم باید خود را بعد از  این همه فراق با عید و فرهنگم وصل نمایم. به دوکان دیگری رفتم. یک جوره بوت خریدم. فقط یگانه چیزی که مرا خوشحال میکرد. آنهم خوشحالی، اشتیاق، صمیمت و آماده گی هم میهنان من برای یک عید دیگر.
عید شما پر از صفا و نشاط باد!

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

حجاب

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد:

با پیشکش درود،

 عید در راه است، و رمضان در حال رفتن.

و اما بعد: تعداد زیادی از دوستان در این ماه متبرک بر درو دیوار، پنجره و کلکین وبسایت ها را راجع به فضایل و فواید این ماه متبرک پر رنگ نموده اند. اما در ذهن ناقص من همیشه یک پرسش خطور می نماید. البته این پرسش من به رمضان المبارک زیاد ربط ندارد، ولی بی ربط هم نیست. اما پرسشم به گرمی بالای 35 الی 40 درجه سلسیوس تموز، زیاد ربط دارد. من به یک جواب منطقی برای این پرسش ذهن خورد کن تا حالا دست نیافته ام. البته پاسخ به این پرسش ساده لوحانه من  در نزد دو دسته از زن ها میباشد. که یک دسته ایشان ساکن دارلاسلام هستند و دسته دیگر ساکن دارالکفر. اما هردو دسته، ازجمله زن های کاملاً مومن به اسلام هستند آنهم از نوع ظاهراً پایبند به دستورات دین!

اول آن  گروه از زنانی که در دارالاسلام زندگی میکنند:

ایشان ایمان آورده اند. اما دراین گرما شدید و طاقت فرسا، که آنرا جزئی از الطاف  خداوندی می پندارند. لباس، روسری، چادر، مقنعه، برقع و حجاب سیاه  رنگ و ضخیم بر سر و تن میکنند. عرق می نمایند. از گرمی دل ایشان هر لحظه ضعف و غش می نماید. با این همه  اینها تأکید میکنند، که ما امر خدای یگانه را به جای می آوریم و در کار ما سرپیچی از اوامر الهی گناهیست بس بزرگ.

ای خانم با ایمان!

کجای دین گفته که همیشه رنگ سیاه بپوش؟! سیاه بر سیاه اندر سیاه بر تن کن. آیا دیگر رنگ ها را خداوند تو نیآفریده است؟ آیا نماد با ایمان بودنت و دینداریت رنگ سیاه است؟ دیگر اینکه رنگ سبز مظهر رنگ دین تو نمیباشد؟ چرا خودت این  دنیا را برای خود جهنم میکنی؟

حالا نوبت دسته دوم:      

البته  مربوط به محجبه هائیکه در دارالکفر زندگی میکنند. نه دارلاسلام!

روز و شب نفرین بر این کفارملعون میفرستید و از مزایای مالی، رفاهی، اجتماعی، صحی و غیره مزایای این دارالکفررا غنیمت گفته نوش جان میکنند!

 روسری سیاه تو، موی سیاه تو را در بر گرفته، اما گردن سیمینت هویدا.

 پیراهن تنگ تو پوشیده  تن پری اندام تو، اما بازوها سفیدت پیدا.

دست دادن با دیگران را کفر میدانی. اما یخن بازت را مد میپنداری.

هرچه دلت میخواهد بکن به من چه!
اگر می خواره و مستم به کس چه  ------ اگر آواره و مستم به کس چه

اوه! چرا زیاد  احساساتی میشوم.

خوب، شاید هم دیده هایم چشم چران باشند.

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

گلکیپر انگلیسی یعنی چه؟

نمیدانم، اگر واژه انگلیسی به فارسی ترجمه یا معادل سازی شود، بعضی ها غیرت دری زبانی شان بالا میگیرد و هی میگویند ای کلمه ایرانی است. بشکل نمونه در این واژه ها:
دروازه بان، پایان نامه، منشی، خبرنگار و ........

خوب حالا ببینیم، که این  گلکیپر انگلیسی که در این روز ها فحش های مختلف هم نثارش میگردد، چه است؟
goal  در زبان انگلیسی به معنی دروازه یا هدف میباشد و keeper محافظ یا نگهبان. پس چه عیبی دارد که به گلکیپر انگلیسی بگویم دروازه بان.
اگر در زبان هالندی هم ببینیم برای این goalkeeper واژه معادل هالندی اش را دارند. برایش میگویند، Doelman. دروازه میشود Doel و نگهبان یا مسئول دروازه هم میشود man.
برای پایان نامه دانشگاه ما (در افغانستان) میگوییم مونوگراف. در حالیکه فارسی آن پایان نامه است. در زبان هالندی هم میگویند، Eindopdracht. پایان یا نهایی میشود eind و دستور یا وظیفه میشود opdracht .

در مورد دیگر در زبان پشتو( البته به ضد وحدت ملی این را میگویم) به دانش میگویند پوهنه و به جا، مکان یا گاه میگویند تون. پس پوهنتون میشود، دانشگاه.
حالا نمیدانم، که در شهرنو کابل چکن سوپ خوشمزه تر است یا یخنی مرغ!

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

قحط الرجال

ملک ستیز پژوهشگر امور بین المللی و فعال حقوق بشر در وبسایت بی بی سی فارسی مقاله تحت عنوان "چالش های افغانستان بعد از کنفرانس شیکاگو"  نگاشته است. در قسمتی از آن آمده است، که:
"چالش سوم ضعف در نظام سیاسی افغانستان است. حکومت افغانستان، از فساد گسترده اداری، نبود حاکمیت قانون و عدم کارآیی در دستگاه دولت، رنج می‌برد. انتخابات پیش رو یک فرصت تاریخی برای مردم این کشور است. در این انتخابات، مردم باید هوشمندانه رای بدهند و رهبران مترقی انتخاب کنند: رهبرانی که عامل یک دولت کارآ، شفاف و همکار با جامعه جهانی شود."
این یک موضوع آشکار میباشد، که حکومت فعلی افغانستان یک حکومت فاسد، نابکارآمد و ضعیف میباشد. اما مردم افغانستان در انتخابات آتی رهبران مترقی را از کجا بیاورند تا برایش رأی بدهند. احتمالاً اگر کسی دارای این صفات باشد. مردم ما چطور این شخص را بشناسند و چطور  برایش اطمینان کنند. تا برایش رأی بدهند. آنهم که ما در رأی دادن خود از فیلتر نژاد، مذهب، سمت و زبان استفاده میکنیم.  نظر کلان قوم و ملا مسجد هم جای ویژه خود را دارد.
اگر چنین رهبر مترقی را سراغ دارید برای من هم  معرفی نمائید.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

مزایای افغان بودن (2)

ما همیشه حسرت گذشته خود را میخوریم. آهنگهای پریسا مرسل، ستاره و ژینوس را جز فرهنگ لاینفک و تاریخ افتخار آمیز خود میدانیم. اما با دیدن آهنگ های مژده، غزال و آریانا غیرتی میشویم و اینها را کاملاً غیر افغانی میپنداریم.
اینهم از مزایای افغان بودن ما.

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

اندر مزایای افغان بودن (1)

اگر کشوری یک سریال طنز بسازد. در آن وجه خوب و مثبت افغان ها را نمایش بدهد، اعضای حاضر و غیر حاضر شورای ملی فوراً تشکیل جلسه میدهند. سریال را تقبیح میکنند و به سفارت آن کشور اعتراض نامه ها میفرستند. خواستار منع نشر سریال در آن کشور میگردند.
نظر دولت: این از اهم امور میباشد. چرا ما افغان ها را توهین میکنند.
اگر همان کشور مهاجران افغان را در هوای برفی و سرد زمستان از آن کشور اخراج نماید. آنها را در مرز افغانستان به امان خدا رها کند. کسی لب به سخن نمی آورد.
نظر دولت: مگر ما گفته بودیم، که مهاجرت نمایند!
اگر همان کشور چند قاچاقچی ما را محکوم نماید، یک عده به کوچه و خیابان میریزند. نظاهرات میکنند، که چرا این بیگناه های معصوم محاکمه شدند. در اخیر خواستار قطع روابط از همه انواع با آن کشور میشوند.
نظر دولت: شریان اقتصاد ما را بیگانه ها قطع میکنند. نباید خاموش نشست.
در نهایت هموطنان ما را مقامی از آن کشور در سیزده نوروز از ورود به پارکی منع می نماید. هیچ یک از مقامات سخنی به لب نمی آورند.
نظر دولت: مگر چیزی به نام  رفتن به پارک هم وجود دارد؟ آنهم در یک کشور بیگانه!

۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

بیدار خوابی

چند شب هست که به بیدار خوابی افتادم. البته هیچ ربطی هم به بیداری اسلامی ندارد. خداوند این مخترع لپ تاپ و امثال آن را هم به اسفل السافلین بفرستد با این اختراع های ایشان. آدمی لپ تاپ را مانند عزیزش به بستر خواب خود میبرد. تا یاور و همدش شود. ( البته برای مجردها و برای متأهل ها باعث یک انتخاب نو بین یار انسانی و این رقیب تازه یار انسانی میگردد).  به سویش بخندد. اما او با تو راز دل کند، نه تو.
بعد بیدار خوابی های پی در پی و تحقیقاتی که در این باره انجام داده ام. به حقایق تازه دست اول دست یافتم:

که دنیا دیجیتالی هم باعث امراض روحی جدید و مشکلات کاملاً تازه میگردد.
از من گفتن بود و شما هر چه خود دانید.............



۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

گُوزُگ یا گَوزَک


در صنف پنجم لیسه استقلال بودم. ساعت اخیر درسی بود.  در آن ساعت ادبیات دری (فارسی)  داشتیم. موضوع کتاب ادبیات شاعرها و نویسنده های معاصر بود.  درس آنروز فراموش ناشدنی ما حاجی اسماعیل اسودی "گُوزُک" (به ضم گ و ز)  مشهور به سیاه بود. قبل از آمدن استاد به صنف بعضی از همصنفی های من در باره واژه "گُوزُک" از من سوال نمودند. از آنجائیکه حاجی اسماعیل سیاه  و من هردو هراتی میباشیم.  اندک معلوماتی من راجع به این شاعر داشتم.  برای همصنفی هایم گفتم.  حاجی اسماعیل سیاه آدم بذله گو و منتقد بوده و خودش تخلص "گُوزُک" را برای خود انتخاب نموده است.
استاد به صنف آمد. بعد از حاضری گرفتن نوبت به حاجی اسماعیل سیاه  رسید. استاد ما عنوان درس را چنین اعلام کرد.
-       حاجی اسماعیل اسودی "گَوزَک" ( به فتح گ و ز) مشهور به سیاه.
-       صدای خنده چند شاگرد.
-       استاد: "گَوزَک" قریه ایست در هرات و شاعر در این قریه به دنیا آمده است.
-       باز هم صدای خنده بلندتر چند شاگرد.
-       یکی از شاگرد ها: استاد سهراب میگوید که "گَوزَک" نیست. بلکه "گُوزُک" میباشد.
-       استاد: تو گفتی که "گُوزُک" میباشد؟
-       من: بلی استاد، "گُوزُک" میباشد. حاجی اسماعیل  سیاه شاعر بذله گو بوده خودش این تخلص را برای خود انتخاب نموده است. دیگر قریه ای در هرات به نام "گَوزَک" وجود ندارد.
-       استاد: بیا به سر صنف.
-       من هم به سر صنف رفتم.
-       استاد دست هایت را بالا بگیر.
  
نتیجه اخلاقی: چند ضربه چوب جانانه نصیب دست هایم گردید.

۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

مصاحبه نوروزی



نوروز کابلی خبر نگار آزاد سالها پیش بعد از تحمل های زیاد توانست که رخ آن یار ندیده "امیرالمومنین" را زیارت نماید. از ایشان در باره جشن نوروز در افغانستان پرسش های به عمل آورد. اما نسبت به موجودیت موانع سانسوری، پیشگیری از حملات تروریستی و مهمتر از همه راهی گوانتانما نشدن تا حال تنوانسته بودیم که این مصاحبه را به نشر برسانیم.

نورز کابلی: با عرض درود و سپاس از اینکه برای من وقت دادید که تا با شما مصاحبه نمایم.
سوال اولم اینست که چرا مراسم نوروز که در کشور ما افغانستان که قدامت چندین هزارساله دارد، شما برگذاری آنرا منع نمودید؟

امیرالمومنین:  اول آدم سلام میدهد. آدم مسلمان میگوید السلام علیکم و رحمته الله برکاته.  درود و دود چه معنی دارد. تو هم مثل ایرانی ها گپ میزنی. دوماً چرا نامت نوروز است. وقتی که طالبان به افغانستان آمدند یک قوماندان به نام نوروزعلی را اعدام کردند و به دوزخ فرستادند. تو همان نوروزعلی نباشی؟
نوروز کابلی: نی جناب امیرالمومنین من آن نیستم. من نوروز کابلی خبرنگار هستم.
امیرالمومنین: خو خیر پسان ما نامت را اسلامی میکنیم.  حال به جواب سوالت بگوئیم:  
همی نوروز جشن ایرانی ها است. تو کدام وقت دیدی که همی نوروز را در  قندهار جشن بگیرند.  این رسم  را همی چند تا شیعه گان و هراتی ها از ایرانی ها تقلید کردند. ثبوتش هم اینست که ایرانی ها نوروز را جشن میگیرند. هفت سین درست میکنند. در افغانستان هم هفت سین وهم هفت میوه تیار میکنند. در همی هفت میوه ما شنیدیم که کشمش را در آب چند روز تر میکنند. خو همی خو او انگور است. و اَو انگور هم شراب میشه خوردنش بکلی حرام هست. همی شراب خوردن خو کار کافران میباشد.
دیگر در مزار کدام جای هست به نام روضه سخی. آنجا مردم نادان جمع میشوند و جنده سخی را بالا میکنند.  این کار کجایش اسلامی و افغانی  است، که جنده را در نوروز بالا میکنند. هزاران مرد هم به تماشای جنده میآیند. همی غیرت افغانی است. چرا هنوز در  امارت افغانی ما اینقدر بی غیرت و کافر باشند که به تماشای جنده بروند.
نوروز کابلی: معذرت میخواهم جناب امیرالمونین در نوروز جهنده بر افراشته میشود. فکر میکنم که به عرض شما اشتباه رسانیده شده که جنده بالا میشود. آن جنده نیست، جهنده هست. جهنده به معنی همان عَلَم مبارک میباشد و جنده به معنی زن بد کاره.
امیرالمومنین: تو چی میگی کل طلبه کرام ما میگویند جنده و باز همی فرقش چیست؟ تو میفامی یا طلبه کرام. همی نوروز را آتش پرستان زردشتی جشن میگرفتند. حالا هم ایرانی ها در نوروز از سر آتش میپرند. دیگر کدام کافر به نام جمشید در بلخ پادشاه بوده کار همی جمشید  کافر هست. حالا هم پارسی وانا هیچ پشت همی کار های کافری و ایرانی خود را یلا نمیکنند.
نوروزکابلی: جناب امیرالمومنین صاحب  اکثر مردم افغانستان آریایی نژاد هستند و افغانستان بخشی از آریانای کبیر. آیا تجلیل چنین جشن نشانه تاریخ و تمدن کهن ما نیست؟ دیگر اینکه جشن نوروز همه ساله در زیارت منسوب به حضرت علی کرام الله وجه در مزار شریف برگذار میگردید؟
امیرالمومنین: همی اسلام اجازه نداده که ما نوروز را جشن بگیریم. ایرانی ها به نورز عید میگویند. ما در پنج کتاب حدیث داریم، که مسلمان ها دو عید دارند. عید رمضان و عید کلان. در اینجا از عید نوروز یاد نشده. باز همی پارسی وانا  هر کار را از ایرانی ها تقلید میکنید باز میگوید تمدن آریایی. ما تمام جشن ها را حرام میدانیم. یعنی حرام میاشد. فرق نمیکند که جشن عروسی باشد. جشن ختنه سوری باشد. باز دولت که جشن بگیرد کفر اندر کفر است. مثل جشن استقلال. جشن یعنی ساز و رقص. این دو هم لعب و لحن هست و حرام مطلق.
 دیگر اگر واقعاً زیارتگاه حضرت علی کرام الله وجه در مزار میبود و این جشن از یما پادشاه برای ما میراث میرسد هیچ نوع مانعی از طرف ما نبود.
خلاصه مطلب اینکه من در این ملک امیرالمومنین هستم. در یک اقلیم خو دو امیرالمومنین جای نمیشود. پس زیارت سخی از حضرت علی کرام الله وجه نیست. ما نمی فهمیم که همی سخی کی هست، که ادعا کرده که نعوذبالله حضرت علی کرام الله وجه میباشد.
نوروزکابلی: در روز نوروز مردم اکثراً به زیارت ها میروند حالا که شما تجلیل نوروز را منع نمودید. آیا رفتن مردم در این روز به زیارت ها مانعی ندارد؟
امیرالمومنین: اگر نوروز کار اسلامی میبود خو در خرقه مبارک قندهار مردم جمع میشدند، باز یک گپ بود.  در سعودی تمام زیارت ها را خراب کردند. ما هم به زودی از زیارت سخی گرفته تا خواجه غلتان ولی را خراب میکنیم، که دیگر مردم به بهانه زیارت رفتن جشن نگیرند. هر کس که در نوروز از خانه خود به قصد جشن و شادی بیرون شود، کافر مطلق هست.

در خاتمه امیرالمومنین به مولوی های خود امر نمود که یک جزا برای نوروز کابلی به خاطر  داشتن نام غیر اسلامی اش تطبیق نمایند. مولوی ها هم نام نوروز را به حساب ابجد شمرده و نوروز کابلی سیاه بخت را 269 دُره بزدند. بعد نامش را اخترگل گذاشتند تا نامش اسلامی گردد.

نوروز


یکهزار خوشبختی
سیصد آرزویت را رسیدن
نود بار پیروزی
یک بار به حقیقت رسیدن
به پیشواز بهار تازه،
در این سال نو ای دوست گرامی برایت تمنا دارم.

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

پیام شورای علما و روحانیون کشور شیران به مناسبت یوم النسأ!



به مناسبت قطع شدن خمس و ذکات ممالک آتازونی و فرنگی در سال 2014 نصرانی، و اهم امور رضایت  برادران ناراضی شاه شیران، ما اعضا شورای علما و روحانیون با در نظر داشت سیاست های روز و با نظر داشت پله میزان، برای جلوگیری از نشر و ترویج فرهنگ نصرانی در مملکت اسلامی خویش، که در ده سال اخیر نسبت به بعضی معاذیر شرعی اقدام به جلوگیری آن نکرده بودیم و ازجانب دیگر برآورده شدن اهداف مقدس  برادران ناراضی شاه شیران، ما علما و روحانیون کشور فتوی ذیل را به مناسبت یوم النسأ صادر نمودیم. جناب شاه شیران هم منحیث "اولی الامر"  توشیح فرمودند:
بر تمام زنان کشور سر از یوم النسأ واجب میباشد که، مواد فتوی ذیل را رعایت نمایند. تا به اجر اخروی  برسند و از  آتش دوزخ در امان بمانند.
الف – میراث: بعضی از شما زنان که بر بعضی از ما ها حق مادری دارید و بهشت به زیر پای شما میباشد. ما دو دو یا چهار چهار از شما زنان را به عقد خود در میآوریم که آخر آن نابالغ ویا از نواده نو جوان ما چهار سال جوانتر باشد، به نصف ما مردان میتوانید میراث ببرید. اما در کشور ما بهترین راه حل ندادن میراث شما عاجزه ها میباشد. چون مطابق مواد (و، ز و ح) این فتوی شما از آن استفاده کرده نمی توانید.
ب – مهریه: حق مهریه مربوط و مختص به شما زنان میباشد. طویانه، شیربها و پیشکش شرعاً مجاز نمی باشد. اما طبق فتوی مولوی اعظم دیوبندی نظر به اینکه ما مردان حق پدری و برادری داریم و حق قوامیت شما به ما مردان داده شده است. پس عرف را شرع قرار میدهیم، گرفتن این بدعت ها کاملاً مجاز میباشد. چون شما که به عقد مردی درآئید، آن مرد بر شما حق تملک دارد.
ج– حق انتخاب زوج: حق انتخاب زوج با خود شما زنان و دختران بالغ میباشد. ازدواج اجباری هیچ نوع جنبه یی شرعی ندارد. اما حق پدری و کفائت ما مردان همچنان محفوظ هست و تصمیم نهائی هم از آن کسیست که حق کفائت دارد. پس شما کسی را که  در قلب خود انتخاب میکنید اگر جرأت داشتید برای ما بگوئید. در اصل شرعیت اختیار شما زنان به ولی شما داده شده است. ولی شما هست که شما را به عقد مرد دلخواه خود در میآورد. در مورد دختران نابالغ هم تمام حقوق مربوط به ولی دختر نابالغ هست، چون دختر نابالغ به شر و خیر  خود عاقل و دانا نیست اما ما مردان و علما هر آئینه این را بهتر میدانیم.
د – حفظ و رعایت حجاب کامل اسلامی: اگر یک تار موی شما در هوای مثبت (39) درجه  یا بیشتر ظاهر گردد، رفتن شما به  مکتب، دانشگاه،  دفتر، شفاخانه، بازار و دیگر اماکن عمومی و خصوصی حرام مطلق میباشد. چه برسد به اینکه با آرایش بر صفحه تلویزون ظاهر شوید. چون ما اعضا شورا علما و روحانیون ضعیف النفس هستیم و با دیدن شما ضعیفه ها وسوسه میشویم که ضعیف ترین نوعش فکر ازدواج پنجم است، که گاهی فرض الهی اجازه آنرا نمی دهد. پس بهتر هست که چادر برقع یا چیزی پوشیده تر بپوشید تا ما زوایایی برجسته گی پنهان بدن شما را نبینیم. تا بدین صورت شیطان به ما  تقرب نکند.
تبصره: پوشیدن لباس شبیه پسران، حرام مطلق هست. پوشیدن لباس مردانه  تفکیک بین پسران زیبا و خوش صورت و دختران را مشکل میسازد. و ما در انتخاب پسران زیبا باعث خطا میگردیم.
ه – رعایت و قبول تعدد زوجات واجب مطلق هست: چون جای زن در منزل میباشد و زن باید در خانه هم کلام داشته باشد. ما مردان یومیه از منزل بیرون میرویم. بودن زن تنها در خانه جائز نیست و امکان دارد که با اجنه همکلام و همدم گردد. پس تعدد زوجات این مشکل را حل میکند. حال کدام کافر میگوید ما زنستیز هستیم؟ ما شصت هفتاد سال عمر داریم و چند ضعیفه ای سرونیم سر در منزل!!! بنابر این هر قدر خواستید با هم مباشرت کیند. مانع شرعی وجود ندارد.
و- سفر بدون محرم شرعی جایز نیست:  چون زنان ناقص العقل هستند. امکان دارد به عوض حج راهی ترکستان شوند و راه خود را گم نمایند. حتی حدیث مبارکه "اطلبوا العلم ولو بالصين" هم  از این امر مستثنی نیست.
ز- خلط شدن شما زنان  با مردان حرام مطلق هست: چه در محیط کاری و چه تعلیمی. بودن شما با مردان حرام است حرام. باید جدا باشید. چون اگر چشم پاک ما مردان به شما زنان بیافتد باعث تحریک افکار شیطانی ما میگردد. گویا شما نوعی با شیطان همکار هستید. ما را از صراط المستقیم بدر مینمائید و ما مردان بیگناه را به گناه کبیره سوق میدهید.
ح- حق طلاق با مردان هست: اگر شوهر شما سالی یکبار به نزد شما بیآید شکر گذار باشید که مرد شما دل از آن مهروی چهارده ساله اش برای چند ساعتی هم که شده کنده و با شما خلوت نموده است. اگر نفقه شما را مرد نمی دهد یا به امورات شرعی زوج داری رسیدگی نمیکند حق به طرف مرد میباشد. چون مردان اصل هستند و شما زنان فرع. حتماً شما زنان به وظایف شرعی زنا و شوهری با مرد خود به طور درست رفتار نکردید. اگر مورد ضرب و شتم قرار میگیرید باز هم حق طلاق خواستن ندارید. چون شما مطیع مرد هستید و نباید نا فرمانی مرد را نمائید، در صورت رفتن به بیرون از منزل بدون  اجازه شوهر و اطاعت نکردن از شوهر،  این بدعت میباشد. بدعت خلاف شرع است. لذا ضرب و شتم شما ضعیفه ها  بر ما مردان واجب میگردد. آنوقت مردان باید پایبند امور شرعی باشند و نه حقوق زن!

اندر تألیف فاروق الاخبار


روایت هست. بعد از اعدام بی بی مهرو و تاجگذاری عبدالقیوم خان وردک، سردار فاروق خان یکی دو روز آرام بر مسند وزارت تفریح بکردی. تا خسته گی رزم جانگداز با این زن عشق باز و بدنام کننده قوم از تن بدر بشدی. ناگهان به تلیفون مبایل مخصوص فاروق خان که شماره آنرا چند تنی خاص از ملک همسایه پاک نیت و قبله عالم شاه شیران بداشتی، ناگهان زنگ بخوردی. فاروق خان که در حال پیتو گرفتن در روز های سرد زمستان بلد کابل همی بالای کرسی وزارت بودی. از جا برجستی و دست اندر کیسه نهادی و فوراً جواب بدادی. وی رو به سمت ارگ تعظیم همی بنمودی. گرچه هیبت بطن وی مانع خم شدن همی بشدی. با گفتن چشم ای شاه شیران از شما اشارت همی باشد و از ما نوکران به سر همی دویدن بودی.  بعداً منشی خویش را نزد خود بخواندی و بپرسیدی، که آن آجندای مخصوصم را که چندی قبل سفیر کشور دوست پاک نیت همی آپدید بکردی حاضر بگردانی.
فاروق خان نگاه به آجندا انداختی و مأموریت جدیدی در آن بدیدی. "اصلاح کتب تاریخ مدارس ملک خداداد افغانستان". بعد از دیدن این فرمان جدید رئیس دیپارتمنت تاریخ و جفرافیه وزارت را نزد خویش بخواستی. از وی بپرسیدی که این ملک خداداد تاریخ هم بداشتی و بر طفلکان درس داده بشدی؟
رئیس بگفتی بلی تاریخ به طفلکان درس میدهندی و ما هم بشنویدی که این کشور تاریخ پنج هزار ساله بداشتی. ولی عمر من آنقدر نبودی که صحت و سقم این موضوع را تصدیق بتوانی بکردی. ولی کتاب تاریخ اندر گدام وزارت موجود بودی. توانیم نگاهی به آن اندازی.
 قرار به آن بگذاشتندی که روز بعد کتاب تاریخ را در حضور وزیر همی حاضر بگردانی. در ضمن چند اهل خبره ونقال هم از دربار بازرگانان این ملک حاضر بشدندی. تا تاریخ این ملک اصلاح بشدی. این ملک و رعایای این ملک صاحب تاریخ همی شوندی. تا بعد از فارغ شدن از دیدن سریال حنا و تولسی شبی یک سطر تاریخ خود را بخواندی. بعداً با آن مباهات کنندی و فخرها بفروختندی.
فردای آنروز چندین نقال خبره که هر کدام به یک بازرگان برزگ این ملک نوکری بکردی. به دربار وزیر گرد همی آمدندی. کتاب تاریخی را از گدام وزارت از زیر یک خروار و سی ونه سیر خاک بیرون کشیدندی و به حضور وزیر همی آوردندی.
منشی دربار اسامی حاضرین و نقالان را چنین روایت بکردی:
عالم الدارو فاروق خان وردک رئیس جلسه نماینده علنی قبله عالم، نماینده محسوس شرکت راکت پراکنی و نمایند همزمان نا محسوس کشور همسایه پاک. رئیس تام الااخیار جلسه. (دارای حق وتو)
مولوی بت شکن نماینده شرکت برادران ناراضی قبله عالم معاون اول جلسه (دارای حق وتو)
سردار تاجشاه خان نماینده شرکت وارثین پدر خلق معاون دوم جلسه (دارای حق وتو)
رفیق زنجیر شکن نماینده شرکت ملت
رفیق تاریخ ساز نماینده شرکت بیرق
آقای نقل علی نماینده شرکت همبستگی
برادر حقساز نماینده شرکت دگرگون و آرزو
مولوی سیاسر ستیز نماینده شرکت اتفاق
انجنیر راوی قل نماینده شرکت جهنده
برادر فارسی نژاد نماینده شرکت شاه پور
القصه آن کتاب تاریخ را در جلسه حاضر بگردانیدندی. خیلی کهنه و متروک بودی. یکی را وظیفه بدادندی تا آنرا قرائت بنمودی و با رای اکثریت نماینده ها و یا استفاده از حق وتو آن سه برادر بزرگ مجلس کتاب تاریخ جدیدی را بنوشتی. آن قسمت های کهن و فرسوده بدرد ناخوردنی را حذف بکردی. چون منشی کتاب را باز بکردی و در اول کتاب از  نام های ماضی این ملک نوشته بودی عالم الدارو مولوی بت شکن و مولوی سیاسر ستیز از شنیدن این کذب ها چنان خشم بر افروختی که حرارت اطاق در دم 39 درجه زیاد بشدی.
دوره ایران (آریانا): چون در این دوره جهالت و کفر حکم فرما همی بودی. در ضمن نام آن دوران ایران بوده، که به زبان یونانی به آن آریانا نیز همی بگفتندی. ولی این نام، نام همسایه غربی ما بودی که هیچ کلتور و تاریخ مشترکی با ما ندارد و نداشتی. لهذا ما را ننگ باشد، که دوران کفر را به تاریخ خود وصله بزدندی. همچنان سردار تاجشاه خان سندی را بیرون آوردی که نام ایران را اجدادش به شهنشاهی فارس بفروختندی. وی بگفتی که برسم ما ننگ هستی که  جنس فروخته شده پس همی بگرفتمی.  پس این قسمت تاریخ با وتو برادران بزرگتر مواجه بشدی. این قسمت  تاریخ کشور بگورستان تاریخ بسپردندی.
دوره خراسان: گرچه اسلام در این دوره حکم فرما بشده بودی. اما سلاطین این دوره را اکثر ترکان بودندی. ترکان مربوط ترکیه هستندی و ما تاریخ افغانستان همی اصلاح نمائیم. ما را با ترکان چه ربطی بودی. دیگر خراسان نام ولایتی در کشور ایران هستی پس این دوره را هم باید بحذفیدی چون این دوره هم به افغانستان ربطی نداشتی. گرچه انجنیر راوی قل اعتراض بکردی و برادر فارسی نژاد هم از وی حمایت بکردی اما باز با وتو برادران بزرگتر مواجه بشدندی. یک قسمت دیگر تاریخ نا بکار آمد قلمداد بشدی و در جا بحذفیدندی.
دوره 1747 الی 1973 (1126- 1352 ه.ش) : چون پادشاهان و امرا این دوره  به استثنای 9 ماه همه افغانی بودندی. با کافران هندو و با انگریزان بجنگیدندی. زمین های این ملک خداداد به همسایه ها از کیسه ملت ببخشیدندی. مهمتر نام ملک را هم انگریزان به ما تحفه بدادندی، پس بس مهم همی بودی. از دیگر مسائیل مهم هم این بودی که الماس کوه نور را هدیه دادندی. برادر برادر را کور بساختی. دوستان فرنگی امیر را مهمان بکردندی. عورت بت بامیان را به توپ ببستی. مصلای هرات را سرنگون بساختی. از اهم امور هم این بود که قطی نصوار هم نقش تاریخی خود را ایفا بکردی. پس بس مهم بودی. باید رعایا از این حقایق با خبر بشدندی و فخرها بفروختندی.
دوره معاصر از 1352 ه.ش.الی اکنون: از دوران جمهوری شاهانه داوود خان چون نماینده مستقیم در جلسه حاضر نبودی و جد سردار تاجشاه خان را داوود خان از اریکه قدرت به زیر آوردی یک تذکر کوچک کافی بدانستندی. دیگر ادعا دیورند هم داوود خان در سر بداشتی. ملک پاک را نیز خوش نیآمدی، که در این باب چیزی بنوشتی. به دوره خلق رسیدی آنها خانه نان و لباس وعده بداندی اما عمل نکردندی. حاضرین بگفتندی، که ما تاریخ وعده خلافان را ننگاریم. دیگر مردمان زیاد کشته بشدندی این خوشایند نباشد که طفلکان کینه طوزی بیآموختندی. این حقایق بد آموزی بداشتی. کار جلسه به ششم جدی 1358 ه.ش. برسیدی. اینجا جنگ میان رفیق تاریخ ساز و عده از اعضا شروع بشدی. وی ادعا بکردی که خرس قطبی به کمک ما بشتافتی و ملک را آباد بکردی. ولی یک تعداد دیگر ادعا بکردندی، که ملک را شما به خرس قطبی بفروختی. ما جهاد به مقابل خرس همی بکردی و خرس را از ملک بدر بکردی. رفیق تاریخ ساز جواب بدادی، که ما تنها خرس قطبی را راه بدادمی. اما شما ملک را به مار، گژدم، ملخ، کنه، موش، خسک، شغال، روباه، کفتار و ده ها نوع جانور از آتازونی وآمازونی گرفته تا عربی و عجمی وفرنگی به اجاره بدادی.  القصه با رو گشتاندن انجنیر راوی قل از رفیقان هردو رفیق را از جلسه بدر انداختندی.
 و قصه رسید به سنه 1371ه.ش. چنان آقایان نقل علی، حقساز، فارسی نژاد، مولوی سیاسرستیز، راوی قل و جناب وردک به سر و کله هم بزدندی که ناگهان مولوی بت شکن از سمت جنوب اطاق با شلاق خویش وادار به راندن و خاموش ساختن اینها بشدی.النتیجه فارسی نژاد به ملک فارس فرار بکردی. حقسازبه گوشه یی از اطاق دست به مقاومت بزدی. راوی قل راهی ترکستان بشدی. مولوی سیاسرستیز هم به حقسازپناه ببردی و نقل علی هم به کوه پایه های کوه بابا و هندوکش سرگردان بشدی. همین بود که موضوع مقاومت و جهاد هم از تاریخ زدوده بشدی. افتخاری، حقایقی وجنایاتی به  تاریخ لازم به نگاشتن نبودی. چون این موضوع به وحدت ملی زیان ها برساندی. پس هرچه از کشته پشته ها درین ملک ساخته بشدی، کابل به ویرانه مبدل بشدی، تاکستان های شمالی به خاکسترستان مبدل بشدی، بت بامیان به سنگریزه مبدل شدی، اندر یکاولنگ نسل کشی بشدی و هزاران حقایق دیگر به زباله دان وزارت معارف بسپردندی. درضمن به صلاح این شرکت ها و بازرگانان هم نبودی.
پس تاریخ جدید این ملک به  225 سال  از 1747 الی 1972 و از این ده سال قبله عالم شاه شیران فقط به  قانون اساسی جدید و لویه جرگه بابای ملت بسنده شدی، نگاشته بشدی. طفلکان هم از کار مشق 5000 سال آسوده بگشتی. القصه سر "کاتب"، "غبار" و "فرهنگ" یکبار دیگر در قبر به سنگ لحد بخوردی.
 این بود تاریخ حقیقی ملک خداداد افغانستان و به نام فاروق الاخبار مسمی گشتی.

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

اندر باب بی بی مهرو و پوهاند عبدالقیوم وردک


در سنه 1390 ه. ش در قلمرو شاه شیران قبله عالم حامدشاه خان کرزی که در دربار او وزیران و مستشارهای عاقل، عالم، بادرایت و دوراندیش زیاد بودی. یک وزیری بودی اندر طایفه همیشه مقرب دربارها یعنی وردک، که نرده های ترقی را به سرعت باد طی بکردی و مقرب خاص و همدم یاور مخصوص قبله عالم بشدی. او را فاروق خان وردک نامیدندی. گویند که وی سر رشته در دارو شناسی بداشتی. او این علم را از کشور همیشه دوست همسایه شرقی که در شبانه روز هشتادو شش هزارو چهارصد بار از روی پاکی  و خلوص نیت الطاف خیر به ملک خداداد حامدشاه خان مینمایندی، در آن دیار مهارت در این رشته را بیاموختی.
قبله عالم هم از روی نمک شناسی و ارادتی که به آن کشور همسایه دارد و ایمان خاص به دارالعلوم ها و دستپروده های آن دیار دارد. با یک تصمیم دوراندیشانه، عاقلانه وبا استخاره ملاهای آی اس آی فاروق خان را محرم راز و سمت وزارت معارف بدادی.
فاروق خان هم از آنجائیکه دارو شناس بودی و با تأثیر و خواص داروها آشنا بودی. قسم به ردا قبله عالم بخوردی، که از تمام فنونی را که در دارالعلوم های ملک پاک بیآموختی، برای مداوای طفلکان و مدارس این دیار بکار خواهد بردی و به شکل مرسوم در عنعنه قبیله وی خویش کتب و مدارس را نظم خواهد دادی.
در نخست نام سیاسران را از کتب طفلکان حذف بکردی و بگفتا که طفلکان را نشاید که در هنگام سبق آموختن نام ننگ ناموس وسیاسران را به زبان بیاورندی. میلیون ها درهم اتازونی را که دوستان نصرانی قبله عالم به این دارالاسلام ذکات بداندی صرف اصلاح این کتب بشدندی. بلاخره کتب طفلکان به رسم و عنعنه قبیلوی مطابقت بشدی. از این خرد وی دیگر وزیران و وکیلان حیرت ها بکردندی و تشویق ها  این وزیر داروساز را بکردندی.
بعداً این وزیر نظر به کتب ادبیات دری انداختی و بگفتا که چرا در این کتب از شاعران فارسی زبان بنوشتندی. ما از خود ننگ و ناموس بداشتمی. ما را نشاید که مفاخر همسایه غربی که با ما نه لسان مشترک دارد، نه کلتور مشترک و نه هیستوری مشترک. باز رو به امیر خزانه بنمودی که او هم روزی طالب العلم در همان دارالعلوم های ملک پاک بودی. گفت صلاح  مایان را نباشد، که اندر کتب طفلکان مدح این همه بیگانگان بنوشتندی. این به صلاح وحدت قبیلوی نیز نبودی. ما را از خود ننگ و غیرت همی بودی. امیر خزانه گفت. که این از اهم امور بودی و ما را در خزانه درهم های اتازونی زیاد برای زدودن لکه ننگ وعار موجود بودی. باز درهم های اتازونی امیر خزانه به وزیر وردک بدادی. کتب جدید ادبیات دری را توسط هئیت تألیف و ترجمه نا دری زبان ها اصلاح بنمودی. نام و آثار تمام بیگانه های فارسی زبان را از آن بیرون بکردی. باز هم دیگر وزیران و وکیلان به درایت این وزیر احسن بگفتندی و از این خرد بیهوش شدندی.
القصه روزی این وزیر در دربار خود متوجه بشدی، که مدرسه یی است در بلد کابل. که در آن طفلکان سیاسر سبق آموختندی. نام این مدرسه از سنه های ماضی بی بی مهرو بودی. وزیر که این نام را خلاف عرف و رسم قبیله بدانستی. سوال بکردی که این بی بی مهرو کی باشد؟ و چرا مدرسه یی به قرب ما به نام یک سیاسر بگذاشتندی؟ بعد معلوم شدی، که در روزگار ماضی این بی بی مهرو در بلد کابل یک داستان عشقی هم بداشتی. پس این نام را باید در جاه بحذفیدی. تا دامن قبیله را از لکه ننگ پاک بکردی. وزیر دانا در جا بفرمودی که  با این نام منحوث مؤنث آینده طفلکان را خراب بشدندی. پس تصمیم بگرفتی، که نام یکی از نزدیکان نرینه اش را به آن مدرسه اطلاق بنمودی. تا طفلکان را آینده تربیت خوب قبیله بشوندی و هم این نام از این طفلکان سیاسر مواظبت بنمودی.
و همین بود که بی بی مهرو را معدوم بساختندی و آن مدرسه را لیسه نسوان پوهاند عبدالقیوم وردک نام بنهادندی.

پناه به رب 39

در جریان جرو بحث امر ملی عدد 39 در جریان لویه جرگه، مادام العمر والرئیس مجددی ( که عمر شان برابر به خلقت آدم و حوا است) و شاه شیران قبله عالم جناب حامد شاه خان کرزی، ننگ عدد سی ونه به حدی تأثیر گذاشت، که 39 بار به پروردگار این عدد پناه بردند.
پ. ن: کارتون فوق برگرفته شده از سایت haqani.funopic.de میباشد. مطلب فوق در زمان لویه جرگه برگذار شده در سال ۱۳۹۰ نگاشته شده است.

تصمیم لویه جرگه 39

قبله عالم شاه شیران حامد شاه خان کرزی همراه با مادام العمر والرئیس صبغت الله خان مجددی رئیس دایمی لویه جرگه حذف 39 و لویه جرگه های دیگر. بعد از حدف شماره 39 از لویه جرگه، نمبر پلیت های موتر ها، شماره های تلیفون، از امور دفتری و کشوری و سر انجام از علم ریاضی تصمیم به سنگسار کردن این عدد بی زبان همراه با  2039 چاه کر خرافه پرست قبله عالم نمودند.
خوشا و سعادتا بر حال این ملت!
پ. ن: کارتون فوق برگرفته شده از سایت haqani.funopic.de میباشد. مطلب فوق در زمان لویه جرگه برگذار شده در سال ۱۳۹۰ نگاشته شده است.

درد سر عدد 39

در لویه جرگه قبله عالم حامد شاه خان کرزی چهل کمیته کاری وجود داشت. نام هر کمیته یک شماره از رقم 1 الی 40 بود. چاکران کمیته 39 به محتوا قرارداد نامه بین شهنشاهی شیران افغانستان و کشور ماورأ ابحار آتازونی که یک سیاه زنگی بر حسب تصادف رئیس آن بلاد شده بود، اعتراض نداشتند.  فقط خواستار تغییر نام کمیته 39 به 41 شدند. نتیجه بر آن شد، که در علم ریاضی باید یک تغییر اساسی بوجود آید و دیگر کسی در علم ریاضی حق ندارد که عدد بی ناموسی (39) را استفاده نماید.
مادام العمر الرئیس، رئیس لویه جرگه حضرت صبغت الله مجددی  که همیشه به یکی از مقام های ریاست ( جمهوری، مجلس اعیان چندین بار لویه جرگه) بدون چون و چرا به اعتراض اعضای با ناموس این کمیته گوش داده و با تغییر نام آن موافقت نمودند.